Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;
Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;
H to show hint;
A reads text to speech;
77 Cards in this Set
- Front
- Back
آزگار |
زمانی دراز |
|
آسمان جُل |
کنایه از فقیر ، بی چیز |
|
استشاره |
نظر خواهی ، مشورت |
|
استیصال |
درماندگی ، ناچاری |
|
اطوار |
رفتار یا سخنی ناخشایند |
|
اعلا |
برتر ، ممتاز |
|
امتناع |
خودداری |
|
انضمام |
ضمیمه کردن |
|
بادی |
آغاز (در اصل به معنی آغاز کننده است) |
|
بحبوحه |
میان ، وسط |
|
بدقواره |
بدترکیب |
|
بذله |
لطیفه ، شوخی |
|
برجک |
سازه چرخانی که روی تانک قرار دارد و به کمک آن میتوان جهت شلیک توپ را تغییر داد |
|
بقُولات |
حبوبات |
|
بلامعارض |
بی رقیب |
|
بَلَّعتُ |
بلعیدم ، فرو بردم |
|
پتیاره |
زشت و ترسناک |
|
پرت و پلا |
بیهوده |
|
ترفیع |
ارتقاع یافتن |
|
تصدیق |
تایید کردن درستی حرف یا عملی |
|
تصنّعی |
ساختگی |
|
تک و پوز |
به طنز ، ظاهر شخص به ویژه سر و صورت |
|
تنبوشه |
لوله سفالی یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوارمی گذارند تا آب از آن عبور کند |
|
تیربار |
سلاح خودکار آتشین |
|
جبهه |
پیشانی |
|
جیر |
نوعی چرم دبّاغی شده که در تهیه کیف و کفش به کار میرود |
|
چلمن |
بی عرضه ، دست و پا چلفتی |
|
حضّار |
حاضران ، افراد حاضر |
|
حلقوم |
حلق و گلو |
|
خرت و پرت |
وسایل و خُرده ریز های کم ارزش |
|
خرخره |
حلقوم ، گلو |
|
خورد رفتن |
ساییده شدن و از بین رفتن |
|
خُمره |
ظرفی به شکل خُم و کوچکتر از آن |
|
خفایا |
مخفیگاه ، جاهای پنهان |
|
خوش مشربی |
خوش معاشرتی و خوش صحبتی |
|
درزی |
خیّاط |
|
دوُری |
بشقابی گرد بزرگ |
|
دیلاق |
دراز و لاغر |
|
سرسرا |
محطوطه ای سقف دار در داخل خانه که در ورودی ساختمان و اتاق های دیگر را به هم وصل میکند(الانه بهش میگیم هال یا لابی) |
|
سکندری |
حالت انسان که بد اثر برخورد کنترل خود را از دست بدهد و ممکن است به زمین بیفتد |
|
شبان |
چوپان |
|
شخیص |
بزرگ و ارجمند |
|
شرفیاب شدن |
آمدن به نزد شخص محترم و عالی قدر |
|
شش دانگ |
به طور کامل |
|
شکوم |
خجستگی ، چیزی را به فال نیک گرفتن |
|
شیءُ عُجابُ |
برای اشاره به امری شگفت به کار میرود |
|
صله ارحام |
به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن |
|
عاریه |
آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند |
|
غلیان |
شدت هیجان عاطفی |
|
فغان |
فریاد ، ناله و زاری |
|
قطعهً بعد اخرئ |
تکّه ای بعد تکّه ای دیگر |
|
کاهدان |
انبار کاه |
|
کان لم یکن شیئاً مذکراً |
بخشی از سوره دهر به معنی چیزی قابل ذکر نبود (در داستان تمام خوراکی ها سربه نیست شد) |
|
کبّاده |
وسیله ای کمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک طرف آن رشته ای از زنجیر قرار دارد (کبّاده چیزی را کشیدن کنایه از ادعا چیزی داشتن) |
|
کتل |
پشته ، تپّه |
|
کلاشینکف |
سلاحی در انواع خودکار و نیمه خودکار (بر گرفته از نام اسلحه ساز روسی) |
|
کَلک |
آتشدانی از فلز یا سفال (کَلَک چیزی را کندن کنایه از نابود کردن چیزی) |
|
کُنده |
تنه بریده شده درخت که شاخ و برگ آن قطع شده ؛ هیزم |
|
لطیفه |
مطلب نیکو |
|
ماسیدن |
کنایه از به انجام رسیدن |
|
ما یتعلّقُ به |
آنچه بدان وابسته است |
|
ما یحتوی |
آنچه درون چیزی است |
|
متفرّعات |
شاخه ها ، شعبه ها (در متن درس به معنی متعلّقات) |
|
متکلّم وحده |
آن که در جمع تنها کسی باشد که سخن می گوید |
|
مجلس آرا |
آن که حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضاران می شود |
|
محظور |
مانع و مجازاً گرفتاری و مشکل (در محظور گیر کردن کنایه از گرفتاری پیدا کردن) |
|
محظوظ |
بهره ور |
|
مخلّفات |
چیز هایی که به یک ماده خوردنی اضافه می شود به عنوان چاشنی و مزه |
|
مضغ |
جویدن |
|
معهود |
شناخته شده |
|
معوج |
کج |
|
نا معقول |
انچه از روی عقل نیست |
|
واترقیدن |
تنزّل وردن ، پس روی کردن |
|
وجنات |
صورت ، چهره |
|
ولیمه |
طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند |
|
هم قطار |
هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه ، رتبه یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند |
|
هویدا |
روشن ، آشکار |